مامان و پسر

سلام پسرم

سلام پسرم ببخش،چند روزی نتونستم وبلاگ به روز کنم،اخه سرم خیلی شاوغ بود از این به بعد وقتم ازادتر هست  میتونم بیشتر بهت برسم قربونت         مامانی ...
15 دی 1392

ماجرای چشم پزشکی

این هفته باید میبردمت چشم پزشکی انگاری با پزشک مهد همکاری نکردیودی و دکتر باید با دستگاه چشماتو معاینه کنه خلاصه بردمت چشم پزشک وارد که شدی و چشمت به عینکها افتاد گفتی مامان عینک سیاهو برام میخری هرچی گفتم پسرم سیاهو دیگه چیه؟باید بگی عینک افتابی به گوشت نرفت که نرفت خلاصه رفتیم داخل هر کاری کردیم پشت  دستگاه ننشستی خانم دکتر گفت یه روز دیگه بیان وقتی اومدیم بیرون گفتی مامان عینک سیاهو میخام کفتم تو که پشت دستگاه ننشستی گفتی باشه میشینم دوباره رفتیم داخل واین بار با دستگاه خانم دکتر چشماتو نگاه کرد خدا را شکر چشمات سالم بودن حالا اومدیم بیرون پیله کرده بودی و عینک میخاستی قربونت پسرم اینجا که عی...
5 دی 1392
1